برای حمایت از فــان ســان بنر ما را در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید
هميشه دلتنگي به خاطر نبودن کسي نيست !!!
گاهي بخاطر بودن کسي ست که حواسش به تو نيست...
چرا دوبـاره برميگردي؟
نبش قبر گـنـاه اسـت “مـومـن”!
بـــــفـــهـــــم… !
يه “دوستت دارم”هايي هم هست …ميدوني دروغه ها …
ولي قلبت واسه باورش به عقلت التماس ميکنه …!
نشاني ام عوض نشده!
هنوز در همين خانه ام ، فقط ديگر زندگي نمي کنم …
هيچ وقت هيچ انساني را تا مقام خدايي ارتقاء ندهيد !
لعنتي مي رود از آن بالا عذابي نازل ميکند بدتر از عذاب الهي
نه کسي منتظر است...
نه کسي چشم به راه...
نه خيال گذر از کوچه ي ما دارد ماه...
بين عاشق شدن و مرگ مگر فرقي هست؟
وقتي از عشق نصيبي نبري غير از آه...
مشکل اينجاست،
هميشه آدم هاي تنوع طلب و بي قيد...
دست مي گذارند رو آدمهاي وفادار.....
انــســان هــاي ســاده را احــمــق فــرض نــکــنــيــد...
بــاور کــنــيــد آنــهــا خــودشــان نــخــواســتــنــد کــه هــفــتــ خــطــ بــاشــنــد...
بــا همــــه چــيــز كــنــار آمــده ام....
جــز بــاورِ جــمــلــه ي آخــرِ تـــو كــه گـفــتـي...
چــيــزي بــيــنــمــان نــبــوده......
هر چه بیشتر میخواهمت دورتر میشوی،
بر گرد قول میدهم دیگر دوستت نداشته باشم!!!
ای کاش انسانها همانقدر که از ارتفاع میترسیدند از پستی هم
میترسیدند ...!
میگفت پایِ رفتن ندارم ..راست میگفت با سر رفت .. !
یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن..
تو باشی ومن.کف اتاق سنگ باشه یه سنگ سفید..
تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی..
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم..
با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی..
بهت می گم چشماتو می بندی؟میگی اره بعد چشماتو می بندی ...
بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟
می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..
یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..
می دونی؟می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع..
یه ضربه عمیق..بلدی که؟ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی
من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی
خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه
و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی..
تو داری قصه می گی..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه
رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..
حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی..
تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم..
می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم..
می بینی دیگه نفس نمی کشم..چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..
می دونی ؟ من می ترسیدم از سرد شدن ..از تنهایی مردن..
از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..مردن خوب بود ارومه اروم...
گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو ببوسم بگم
خوشگل شدیاااابعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی..گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه ها..